نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:29 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:28 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:27 | |







بازنده ها خوب شروع می کنند

اما برنده ها خوب تموم می کنند...

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:46 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 7:49 | |







نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

من از جنس زمینم

خوب می دانم که

گل در عقد زنبور است

ولی سودای بلبل دارد

و پروانه را هم دوست می دارد . . . !


[+] نوشته شده توسط بیگی در 12:53 | |







خدایا خودت شاهدم باش

روز قیامت باید قضاوتم کنی


[+] نوشته شده توسط بیگی در 12:53 | |







فحه اصلی. عناوین مطالب. تماس با من. پروفایل. قالب وبلاگ

قصه ی عشق

شب عروسیه

آخره شبه

خیلی سر و صدا هست

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشتهودر را هم قفل کرده.

داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو؛ مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده

لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده

ولی رو لباش لبخنده!

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند

کنار دست مریم یه کاغذ هست

یه کاغذی که با خون یکی شده

بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه

با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه



سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم

آخرین نامه ی زندگیمو

آخه اینجا آخر خط زندگیمه

کاش منو تو لباس عروسی می دیدی

مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!

علی جان دارم میرم

دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم

می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.

ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم

دارم میرم چون قسم خوردم

تو هم خوردی یادته؟!

گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی ، یادته؟!

علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟!

داماد قلبم تویی

چرا کنارم نمیای؟!

کاش بودی

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه

کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند

علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت

حالا که چشمام دارند سیاهی میرند

حالا که همه بدنم داره می لرزه

همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره

علی یادته...

روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟!

روزی که دلامون لرزید، یادته؟!

روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!

نقشه های آیندمون، یادته؟!

علی من یادمه

یادمه چطور بزرگترهامون همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند؛

یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری

یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم.

علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو توی قلب منه نه تو چشمام

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات

دارم به قولم عمل می کنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ایی توی دستام باشه

همین جا تمومش می کنم

واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام

وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم

دلم برات خیلی تنگ شده می خوام ببینمت

دستم می لرزه

طرح چشمات پیشه رومه

دستمو بگیر منم باهات میام

پدر مریم نامه تو دستشه،کمرش شکست، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه

سرشو بر گردوند که به جمعیت مبهوت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه

آره پدر علی بود

اونم یه نامه تودستشه

چشماش قرمزه

صورتش با اشک یکی شده بود

نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود، هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود، پدر علی هم اومده بود

نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.

حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده.

حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!

مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.

[ جمعه 11 مهر 1393برچسب:مطلب عاشقانه,عاشقانه,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
] [ 7:58 ] [ ͠ᴀ͠M͠ɪ͠R ] [ نظر بدهید ]

من ساده

[ جمعه 11 مهر 1393برچسب:مطلب,تنهایی,تنهایی,مطلب تنهایی,مطلب تنهایی,تنهایی,مطلب,تنهایی,مطلب تنهایی,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
] [ 5:23 ] [ ͠ᴀ͠M͠ɪ͠R ] [ نظر بدهید ]

دلتنگی

این که چقدر از آن روز ها گذشته …

یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم…

یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم…

اصلا مهم نیست …

باز باران که ببارد ،

هروقت که میخواهد باشد ،

دلم هوایت را میکند

[ چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:متن,دلتنگی,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
] [ 1:17 ] [ ͠ᴀ͠M͠ɪ͠R ] [ 1 نظر ]

خیلی بی تاب تو بودم

خبری ازت نبود و.. خیلی بی تاب تو بودم.....
اومدم سراغت اما.. پر گریه شد وجودم..
خیلی دلتنگ تو بودم.. گل مهربون و نازم..
نمیدونم چرا اینجام.. یا اصلا چم شده بازم..
اون همه قول و قرارو.. اومدم یادت بیارم..
اما انگار دیگه راهی.. واسه برگشتن ندارم..
اینجا گل بارونه امشب.. چقدر این فضا غریبه..
چرا من هیچی نمی گم.. چرا می خندم عجیبه..
آخه مجبورم بخندم.. کسی اشکامو نبینه..
حالا کو تا باورم شه.. سرنوشت من همینه..
به نظر میاد که امشب.. از قلم افتاده باشم..
آرزوم بود که من امشب.. پیش تو وایستاده باشم..
چه لباسای قشنگی.. بهت میاد چقدر عزیزم..
تو می خندی و من از دور.. دارم اشکامو میریزم..
خوش سلیقه ام که بودی.. آره بهتر از من اونه..
سر تره ازم میدونم.. اون که می خواستی همونه..
تازه فهمیدم حسودم.. دست تو تو دست اونه..
ای خدا انگاری اونم.. نقطه ضعفمو می دونه..
حالا تو دست تو حلقست.. دست اون حلقه تو دستات..
یا من اشتباه می بینم.. یا دروغ بود همه حرفات..
بله رو بگو عزیزم.. بله رو بگو عزیزم.. بگو و شرشو بکن..
منو زندگی بی تو.. باورم نمیشه اصلا..
بله رو بگو عزیزم.. تو ازم خیری ندیدی..
آرزوم بود که ببینم.. تو تو رختای سفیدی..
اگه این گوشه میخندم.. واسه حفظ آبرومه..
سهم یکی دیگه میشه.. اون کسی که آرزومه..
نمیدونم مثل من تو.. تو این روزا چی کشیدی..
میدونستی من نمیام.. به سرو وضعت رسیدی..
خوش سلیقه هم که بودی.. آره با این انتخابت..
وقتی پرسیدن وکیلم.. بگو نه.. چون من میخوامت..
بله رو نگو عزیزم.. بله رو نگو عزیزم.. تو بگی بله میمیرم..
اگه تو بخوای الانم.. میام دستاتو میگیرم..
من دارم این گوشه از دور.. من دارم این گوشه از دور.. واست اشکامو میریزم..
اگه یک ذره مهمم.. اگه یک ذره مهمم.. بله رو نگو عزیزم..
بله رو نگو عزیزم.. بله رو نگو عزیزم..
از همون روزی که رفتی.. به خدا خیلی مریضم..
یه دفعه به خاطر من.. به خودت بیا عزیزم..
من میرم بیرون بشینم.. من میرم بیرون بشینم.. بله رو میگی نباشم..
به تو امیدی ندارم.. دست به دامن خدا شم..
بله رو گفتی تموم شد.. دیگه این آخر کاره..
هی می خوام بگم مبارک.. ولی بغضم نمیزاره..
هق هق ام تبریک من بود.. من واسه تو گریه کردم..
قطره قطره های اشکو.. به تو امشب هدیه کردم..
امشب تو جشنت عزیزم.. نمی دونی چی کشیدم..
اما کاش اشکام نبودن.. تو رو واضح تر می دیدم..
دیگه چشمام نمی بینه.. دستمم نمی نویسه..
دلخوشیم همین یه نامه ست.. گرچه اینم خیس خیسه..
آخرین جمله نامه م.. اینه از ته وجودم ..
پای هم پیر شین الهی.. خیلی عاشق تو بودم


[+] نوشته شده توسط بیگی در 9:25 | |







فحه اصلی. عناوین مطالب. تماس با من. پروفایل. قالب وبلاگ

قصه ی عشق

شب عروسیه

آخره شبه

خیلی سر و صدا هست

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشتهودر را هم قفل کرده.

داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو؛ مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده

لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده

ولی رو لباش لبخنده!

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند

کنار دست مریم یه کاغذ هست

یه کاغذی که با خون یکی شده

بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه

با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه



سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم

آخرین نامه ی زندگیمو

آخه اینجا آخر خط زندگیمه

کاش منو تو لباس عروسی می دیدی

مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!

علی جان دارم میرم

دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم

می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.

ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم

دارم میرم چون قسم خوردم

تو هم خوردی یادته؟!

گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی ، یادته؟!

علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟!

داماد قلبم تویی

چرا کنارم نمیای؟!

کاش بودی

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه

کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند

علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت

حالا که چشمام دارند سیاهی میرند

حالا که همه بدنم داره می لرزه

همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره

علی یادته...

روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟!

روزی که دلامون لرزید، یادته؟!

روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!

نقشه های آیندمون، یادته؟!

علی من یادمه

یادمه چطور بزرگترهامون همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند؛

یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری

یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم.

علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو توی قلب منه نه تو چشمام

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات

دارم به قولم عمل می کنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ایی توی دستام باشه

همین جا تمومش می کنم

واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام

وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم

دلم برات خیلی تنگ شده می خوام ببینمت

دستم می لرزه

طرح چشمات پیشه رومه

دستمو بگیر منم باهات میام

پدر مریم نامه تو دستشه،کمرش شکست، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه

سرشو بر گردوند که به جمعیت مبهوت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه

آره پدر علی بود

اونم یه نامه تودستشه

چشماش قرمزه

صورتش با اشک یکی شده بود

نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود، هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود، پدر علی هم اومده بود

نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.

حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده.

حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!

مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.


[+] نوشته شده توسط بیگی در 9:15 | |







http://8pic.ir/images/buv1hgzf6b09cgkxkgsd.jpg


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:17 | |







http://8pic.ir/images/3q089ib60xs8me1xjb9a.jpg


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:17 | |







تو که مي خواهي صداي تپش هاي قلبم را بشنوي!

بيا نزديک تر نترس!

خاکي نمي شوي، سنگ قبرم را تازه، شسته اند...!!!


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:14 | |







jاهای تویی که بین من وزندگیم جدایی انداختی به خدا واگذارت کردم


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:29 | |








این روزها می گذرند….

ولی من به این سادگی

از این روزهای تلخ نمی گذرم...

با خود می اندیشم واژه ی عذر خواهی گاهی چه غریب است و چه بی رحم ...

گاهی نیز مرحمی بر قلب های غریب...

این روزها میگذرد....


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:29 | |







من همان دخترک غم زده ی دیروزم

 

 


من همان کودک بی تاب برای بودن

 

 


که دلش را در اندوه به زنجیر کشید

 

 


وبه اندازه ی دل رنج کشید

 

 


وبه اندازه ی بی معرفتی دردکشید 

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:28 | |







 

 


یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

 

 



یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی

 

 

 


تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:27 | |







سیــــــــــر شدم …

 


 بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم!
 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:27 | |







  تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!

 

 

رفیق داری ولی

 

 

 همــــــــدرد نداری!

 

 

خانواده داری

 

 

حمــــــــایت نداری!

 

 

عشق داری
 
 

تکیـــــــــه گاه نداری!

 

 

مثل همیــــشه….
 
 

 

همه چــــــی داری
 

 

 
و هیـــــچی نداری!


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:27 | |







 غیرتی شدن ب هارتو پورت کردن و گیر دادن وجاسوسی کردن نیست

 

 

غیرت ینی زن مورد علاقت هیچ وقت احساس تنهایی و بی پناهی نکنه..



[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:26 | |







این روز ها هر جایی را که نگاه میکنم پر است از آدم های  بی وجود

 

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:26 | |







بفهم لعنتی

 

 

دارد ناز تورا میکشد

 

 

دختری که از غرور، خورشید هم ب گرد پایش نمیرسد...

 



[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:25 | |







 فقط 1000 تومانــــــــــــــــ . . .

 


دختــــری پشــت یکــ1000 تومانـــی نوشـــته بود:

 


پــدر معتادم برای همین پولی که پیش توســـت یک شــب مرابــه دست صاحبــخانــه مان سپــرد!

 

 

خدایا چقــــدر میگیری؟

 


که بگــذاری شــب اول قبــر قبل از اینکــه تــو ازم سئـــوال کنـی من ازت بپرســـم :

 


چــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرا؟؟

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:25 | |







عــــادت نـــدارم درد دلـــــم را ، به هـمه کــــس بگویـــم..! ! !

 

پس خاکـــــش میکنم زیــر چهـــــره ی خنــــدانم.. ،



تا همـــــه فکـــــر کننــــد . . . نه دردی دارم و نه قلبــــــــــــــی


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:24 | |







حس قشنگیه یكی نگرانت باشه..

 

 

 

یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده...

 

 

 

سعی كنه ناراحتت نكنه...

 

 

 

حس قشنگیه وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده عزیز دلم رسید؟

 

 

 

 

قشنگه وختی با خول و چل بازیات کناربیاد 

 

 

 

قشنگه: یهو بغلت كنه

 

 

 

در گوشت بگه دوست دارم! بگه كه حواسم بهت هست...

 

 

 


حس قشنگیه 
ازت حمایت كنه ...

 

 


آره ...!! دوست داشتن همیشه زیباست

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:23 | |







هـــــــــــــــــی رفـیـــــــــــــــــــــــــــــــــق

تمــــــــام روزهایی که ...

سرگرمیــــت بودم ؛



xXزندگیxX ام بـــــودی !!!!


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:22 | |







بِه سَلــامَتی ساقــــی

بِه سِلــامَتی روزی که بالای عَکســـم بِـنِویسَن

هُـــــو الباقــــــی

 

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 19:19 | |







 

 

 

روزی میــرسَد...
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری...
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم...
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب رآه خــــوآهم افتـــــآد...
مَـــن کـــه غَریبـــــم...
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم...
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است

 

+نوشته شده در جمعه 21 شهريور 1393برچسب:,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت10:34توسط سپید گل |
| 14 نظر

 

+نوشته شده در دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت8:10توسط سپید گل |
| نظر دهید

 

+نوشته شده در دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت8:9توسط سپید گل |
| نظر دهید

ایـــن روزهــا نـه حوصــله ی دوسـت داشتن دارم
نـه مـیخواهــم کسـی دوســـتم داشته باشــد!
بــگذاریـد ایـن خـانـه نفســهای آخــــرش را
آرام آرام هـم کـه شده بــکشد
هـنوز تـوان بـریدنِ نفسـها را ندارم!


[+] نوشته شده توسط بیگی در 8:20 | |







روزی میــرسَد...
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری...
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم...
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب رآه خــــوآهم افتـــــآد...
مَـــن کـــه غَریبـــــم...
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم...
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است


[+] نوشته شده توسط بیگی در 8:19 | |







تا حالا یه هندونه از عقب نیسان که می افته کف خیابون دیدی ؟ اونجوری تیکه پارتم خخخخخخخخخ


[+] نوشته شده توسط بیگی در 7:22 | |







 
عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید.....
 
اما از درون احساس گرما کنن به هم نزدیکید...

[+] نوشته شده توسط بیگی در 7:20 | |







آغوشت راتنگتر کن حسادت میکنم ب هوای بین منو تو
 
 
آغوشت راتنگترکن بی مرز میخواهمت..

[+] نوشته شده توسط بیگی در 7:20 | |







درست وسط پیشانی ات قبله گاه لبانم است

 

بوسه هایم را حواله همانجا میکنم..


[+] نوشته شده توسط بیگی در 7:12 | |







 

یـــاد گـــرفــتـمـ بــایــد رفــتــــــ

از جــایــیــ کــهـ آدمـ هــایــشــ  هـــر روز رنــگـ عــوضــ میــکنــند

یـــــــاد گــرفتــمـــــ

وقــتـیــ  روزهــا و شـبـ هــا پــایــدار نیـسـتـند

وقتــیـــ فــصلـــ هـــا مـــتغــیرنـــد

وقتـیـــ کــودکـیــ و جــوانـیــ مــانــدگــار نیـسـتند

وقتیـ  شادیـ و غمــ همیشگیـ نیستند

وقـــتــیـــــــــ ...

بــا ایــنـــ حــالــــ 

چــهـــ خــــیـالــ بــاطلــیــ اســتـــ

تــوقــعــ مــانــدنـ آدمـــــ هــا بــر سـر قــولــ و قــرارهــایــشانـــ

بـــایـــد دلـــتــ را بــرداریــــ و از دنــیایشــانـــ بـــرویـــــ


[+] نوشته شده توسط بیگی در 9:36 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 9:36 | |







می خواهم...

اونقدر خودخواهانه بغلت کنم

که جای ضربان قلبم روی تنت بمونه…

[+] نوشته شده توسط بیگی در 12:41 | |