نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اینده

شــک نکــــن ...!

" آینــــده ای " خواهـــم ساخت که ,

" گذشتــــه ام " جلویــــش زانــو بزنــــد ...!

قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم ...!

برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,

آنـــقـــدر خوشبخت می کنــــم کـــــه ,

به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت "لعنـــت " بفـــرستـی


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:33 | |







درد

دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا !
سهم ِ من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و …
خیال ِ رفتن نـدارند.....


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:21 | |







سکوت

چند وقتیست هر چه می گردم . . .
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم...

.


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:20 | |







درد

برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد
نه می توان فریاد زد!!برای بعضی دردها,
فقط می توان نگاه کرد
وبی صدا شکست..!!


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:19 | |







بغض

وقتی می خندم بغضم درد می کند

.


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:17 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:3 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 10:13 | |







من




خـیــالــت راحــــــــــت



من همــان مـنـم!!!

هنوزم هم در این شـــــب های بی خــوابی و بی خـاطــره

میان این کــوچه های تاریــک پرسه می زنم

اما به هیچ ستـــاره دیگری سلام نخواهم کرد


[+] نوشته شده توسط بیگی در 16:31 | |







سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردندناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمعشده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چیه؟لنا باچشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟دوباره یهنیشخند زدو گفت: عشق...

 

ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشقچیه؟معلم مکث کردو جواب داد: خوب نه ولی الان دارم از تومی پرسملنا گفت: بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشقبراتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

 

من شخصی رو دوست داشتم و دارم ، از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهدبستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه.

 

گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...من تا مدتی پیش نمیدونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms های زیبایی که بهم میدادیم ، ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم

 

من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن ، عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی ، عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش ازدست بدی ، عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری

 

اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشقه من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت

پدرمازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدیدبیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشقه منو بزنه ولی من طاقت نداشتم ، نمی تونستمببینم پدرم عشقه منو می زنه.

رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن ، خواهشمی کنم بذار بره

 

بعد بهش اشاره کردم که برو ، اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم کهبجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اون طرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطرراحتیش تحمل کنی

بعد از این موضوع عشقه من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود:

لنای عزیز همیشه دوستت داشتم و دارم ، من تا آخرینثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم ، منتظرت می مونم ، شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولیبدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم

خدانگهدار گلکم مواظب خودت باشدوستدار تو(ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت: خوب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بودمعلم همکه به شدت گریه می کرد گفت: آره دخترم می تونی بشینیلنابه بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگانلنا بلند شد و گفت: چه کسی؟ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسرجواندستهای لنا شروع کرد به لرزیدن ، پاهاش دیگه توانایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشدآره لنای قصه ی ما رفته بود ، رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...لنا همیشه این شعرو تکرار میکرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟   خواهان کسی باشکه خواهان تو باشدخواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟    آغاز کسی باش که پایان تو باشد


[+] نوشته شده توسط بیگی در 12:58 | |







به سلامتی....

v

به سلامتی خودم که حرفای دلم رو به کسی نگفتم . . .

به سلامتی خودم که کوه درد بودم ولی دم نزدم . . .

به سلامتی تنهایی هام که اصلا دوستشون نداشتم . . .

به سلامتی آرزوهایی که نتونستم لمسشون کنم . . .

به سلامتی عشقی که طالعش به اسم من نبود ولی هنوز دوسش دارم . . .

به سلامتی شب هایی که توی تنهایی گریه کردم ولی نمیدونستم برای چی ؟

به سلامتی عشقم که از پشت خنجر زد  و رفت . . .

سلامتی من . . . سلامتی تویی که الان اینارو خوندی و یاد عشقت افتادی . . .

به سلامتی تویی که الان دلت گرفت . . .به سلامتی تو رفیق



تاريخ : چهار شنبه 31 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1


[+] نوشته شده توسط بیگی در 12:53 | |



صفحه قبل 1 ... 144 145 146 147 148 ... 164 صفحه بعد