روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از شوهرش نشنیده بود بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود
و از موتورش برای حمل کالا بین روستا و شهر استفاده میکرد برای اولین بار همسرش را سوار موتور سیکلت خود کرد
تا به بهداری ده ببرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دستپاچگی و خجالت نمیدانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:
(مرا بغل کن) زن پرسید:(چه کار کنم؟!) و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد...با خجالت کمر
شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه
برگردند! شوهرش با تعجب پرسید:<چرا ؟!تقریبا به درمانگاه رسیده ایم.>زن جواب داد:<بهتر شدم.سرم دیگر درد نمیکند>
ان مرد همسرش را به خانه رساند ولی هرگز متوجه نشد که گفتن همان جمله ساده (مرا بغل کن)چقدر احساس خوشبختی
را در قلب همسرش به وجود اورد که در همین مسیر کوتاه سر دردش برطف شد.
اری عشق چنان عظیم وزیباست که در تصور نمیگنجد.
فاصله ابراز عشق دور نیست فقط از قلب تا زبان.... کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
<هرگز فرصت به زبان اوردن (دوستت دارم) را از دست ندهید > <براوین
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: